کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

زلال که باشی آسمان در تو پیداست

سلام کیمیای بهترازجانم            خواستم برای آینده ات نصایحی بنویسم دیدم تا زمانی که تو بتوانی اینهارابخوانی آنقدر خواهی فهمید که نیازی به نصیحت نداشته باشی اما تجربه های دیگران را برایت مینویسم در زندگی به سه چیزتکیه نکن غرور.دروغ.عشق چون آدم با غرور می نازد. با دروغ می بازد.باعشق می میرد  (دکتر شریعتی) هرگز زانو نزن حتی اگر سقف آسمان کوتاهتر از قامتت باشد.  در دنیا جای کافی برای همه هست پس به جای اینکه جای کسی را بگیری سعی کن جای خودت را پیداکنی (چارلی چاپلین). ...
29 آذر 1390

کیمیا !دکتربشی انشاالله

سلام کیمیایم میخواهم از آرزویم برای تو بگویم خیلی دوست دارم در آینده تو فرد مفیدی باشی فقط کسی باشی که همه از تو بهره های زیادی ببرند از علمت .از بیانت.از کارت. از کمک به دیگران .وخلاصه یک انسان به معنای واقعی که همه تورا الگو قرار دهند وبا دیدن تو به یاد دین وخدا وپیامبر بیفتند یک زن مومن وفقط برای اسلام کار کنی شنیده ام اگر هرچه را زیاد تکرار کنید ملکه میشود وبا انرژی مثبتی که میدهیم به همان خواسته مان می رسیم اصلا میدونی چیه خیلی دلم میخواد تو یک پزشک بشوی یک پزشک متعهد وباچادر ! حتی از یک بخش بیمارستان تا بخش دیگر را با چادر بروی این خواسته ی دل منه ومیدونم تو هم با سعی وتلاش من وبابایی ...
28 آذر 1390

گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

ازوقتی که مادر شدم توکلم به خدا بیشتر شده ( اگر این شیطونه بزاره )اصلا وقتی یک مادر هستید همه چی زندگی فرق میکند روال زندگی عوض میشود ساعات زندگی نیز جابحا مشود دوست داشتنت هم تغییر میکند گاهی اوقات آنقدر سرگرم فرزندمان میشویم وبااو بچه میشویم که یادمان میشود یک خانم خانه داری هستیم ومسئولیتی داریم چون تمام حواسمان پی این است که او به زمین نخورد آسیبی نبیند کار اشتباهی نکند دست توی پریز نکند به گاز دست نزند وخلاصه از او غفلت نکنیم غافل لز اینکه نگهدارنده ی او کس دیگریست احساس میکنیم هیچکس فرزندمان را به اندازه ی ما دوست ندارد در حالیکه یادمان میرود که یکی هست که از ما هم بر او مهربانتر است وآن وقت است که دلم...
28 آذر 1390

کلمات قصار تو

وقتی تو قطار داری میری دزفول تمام حواست هست که مهماندار قطار که میخواد همه رو برای نماز صداکنه چی میگه وتو برای من اینطوری بگی ....ممازه مماز خانوما اقاها ممازه مماز ........ وقتی ازت سوال کنیم رفتی حرم چی دعاکردی ؟ وتو بگی ....گفتم دعا.آمین خوب ما سوال کنیم دیگه چی گفتی؟ وتو با اون فرهنگ لغت خاص خودت بگی  ............... گفتم حونه بده ماشین بده چول (پول) بده آجی بده داداش بده وهمینطور هرچی که دور وبرت باشه میگی عکس بده کیف بده عمه عسل بده مامان بده بابا بده در بده دیوار بده وما کلی بخندیم...... خوب ما سوال کنیم کیمیا عمه عسل چی میگه  ؟ وتو میگی باباآب بده مامان نان بده آن مرد اسب ...
28 آذر 1390

من چقدر خوشبختم

      کیمیاجون سلام مادرم امروز میخواهم خوبیهای زندگیم را به عنوان درس زندگی آینده ات برایت بگویم ا اگر تو با پدر ومادر باسوادی داری زندگی میکنی این نه تنها برای تو که برای ما هم نعمتی است چرا که ما تو را مانند آن مادر بیسوادی که هنوز بلد نبود داروی فرزندش را سر ساعت بدهد واو به کما رفت بزرگ نکرده ایم خدارا از این بابت شکرگزارم که همسرم هم کفو خودم ودر صراط مستقیم زندگی گام بر میدارد واین یکی دیگر از نعماتی ست که من وتو داریم روزی که بابا برای صحبت در مراسم خواستگاری به خانه ما آمد اولین صحبتش درخواست صادق بودن در زندگی بود اول با خودم گفتم این حرف همه ی م...
28 آذر 1390

کیمیاجون ومدرسه

      همش یکی بود دوتا نبود زیرگنبد کبود .....توی این شهرقشنگ جونم برای دخترم بگه که از اونجایی که تو علاقه ی زیادی به مدرسه ودرس داری وآرزو میکنم به همین منوال بمونه هرروز که عمه عسلو میبینی باتوجه به این که عمه عسل معلم بوده شما خودتو براش ملوس میکنی ومثل یک دانش آموز نمونه مدرسه بازیتو شروع میکنی اول از همه که میری بیرون از اتاق ودر میزنی واجازه ی ورود میگیری ومیگی اجازه حانوم؟ خانم هم نمیگی ودرست میگی حانوم و..........شروع میشه گاهی من شاگرد وتو معلم وبالعکس خلاصه تا جایی که جا داشته باشه ما باید هرچی شما میگی بگیم چشم وگوش به فرمان شاگردمون باشیم (کارای دنیا برعکس شده)   اینجاشما گل دختر کیف ع...
25 آذر 1390

بدون عنوان

سلام کیمیای نازنینم امروز پس ازمدتی که نتونستم برات حرفامو بگم دلیلش اشکال در سیستمم است که فعلا باری بهرجهت اومدم وخودمو رسوندم به این صفحه که بتونم بنویسم خدمت شما گل دختر عرض کنم که شما با مامان یک ده روزی قبل از عاشورا اومدی مشهد ودوباره دیدارامون تازه شد ببین عزیزم شما فعلا که بخاطر کار بابایی تو دزفولین وما اینجا تا وقتی که خدا دوباره بخواد وشما بیاین مشهد این جند روز که مشهد بودی برای اولین بار در عمرت دوسه میلیمتر برف اومد وتو از دست زدن به برف میترسیدی واین مساله برای همه جالب بود حتی برای یک آقایی توی پارک سرکوچه باباحاجی (بابای مامانت)که وقتی نگاه میکرد ومیدید که توباالتماس میگی نه دست نه ومیگفتی بریم حونه ....تعجب میکرد ...
24 آذر 1390

بدون عنوان

سلام دوستان وبی من چند وقتیه که وبم باز نمیشه یعنی ارسال مطلبم با من لج کرده نمیدونم چشه الانم از خونه ی همسایه مون دارم مطلب می نویسم بقول مامان طهوراجون مانمردیم زنده ایم فقط نمیدونم سیستم خودم چه دردشه فکرکنم یک کم پول تو گلوش گیر کرده اگر کسی وارده منوراهنمایی کن که چکار کنم
19 آذر 1390
1